نهایتاً هوش معنوی به انسان بودن ما، صداقت داشتن ما و سالم بودن اخلاق ما میپردازد.
همان پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک است.
هوش معنوی یعنی خودمان را نانوایی فرض کنیم که قرار نیست نان سوخته دست مردم بدهیم.
ابتدا باور کنیم که با فروش بیمه به مشتری برای او امنیت خاطر و اطمینان را فراهم میکنیم،
پس من در حال خدمت کردن به مشتری هستم،
پس باید مشاور صدیق و راستگوی او باشم تا او با خشنودی که به دست میآورد ، من را به سایر دوستان و افرادی که میشناسد ارجاع دهد؛
چون ما میدانیم تنها در این حالت است که فروش مؤثر یا فروش تکرارشونده به همان مشتری صورت میگیرد و حتی او را به سفیر برند و خوشنامی اعتبار ما تبدیل میکند
به ما میگوید که برای موفقیت در بازار و نزد مشتری میبایست روح شاداب و مغزی پویا داشته باشیم
و این مهم مهیا نمیشود مگر اینکه جسم سالم داشته باشیم.
هوش جسمی به ما میگوید که عقل سالم در بدن سالم قرار دارد، پس مراقبتکنندهی ورزش و سلامتی خود باشیم.
به معنای توان مدیریت کردن هیجانات خود و دیگران.
خوشبختانه هوش هیجانی قابلیت اکتسابی دارد و ما میتوانیم با یادگیری در هر سن که باشیم ، هوش هیجانی خود را ارتقا دهیم.
پس کمکاری در این زمینه فقط و فقط نشاندهندهی تصور خودمان است.
برای اینکه هوش هیجانی خودمان را بالا ببریم باید به عوامل مهمی چون پایداری و استقامت برای رسیدن به اهداف درست از پیش تعیینشده ، انگیزهبخش و مدیریت روح و روان خودمان و پرهیز از ناامیدی و یادگیری برای ارتقای روحیهی مثبت اندیشی و کنترل و اصلاح دائم و مرتب رفتار و کردار خویش در راستای انسان متعالی شدن، همدلی و گذاشتن خودمان به جای دیگران که با آنها سروکار داریم برای درک بهتر ایشان، و این سؤال را از خود پرسیدن که اگر من به جای طرف مقابل بودم چه انتظاری داشتم،
و در نهایت ارتقای مهارت خودشناسی و شناخت تیپ شخصیتی خودمان با مراجعه به مشاوران کاربلد و مطالعه برای تقویت نقاط قوت و رفع نقاط ضعف خویش بپردازیم.
همان هوش عقلی یا هوش ریاضی است که در مدارس، ما را با آن میسنجیدند.
اما همهی ما شواهد بسیاری از انسانهایی را میتوانیم مثال بزنیم که در مدرسه و دانشگاه معدل بالایی داشتند، اما در بهکارگیری آنها در زندگی خانوادگی و زندگی کاری به توفیقات سعادت نیافتند.
پس هوش عقلی لازم است، اما کافی نیست.